بانی مینویسد

هنوز به ذهنم نرسیده چرا دارم وبلاگ میسازم ولی میدونم تا نپری تو استخر شنا کردن رو یاد نمیگیری!

 


منطق چموشت

پیچ ها ی هزار ساله چالوس را از رو برد

آرامش شعرهایم را  با خشونتی خاموش  خفه کرد

فکری باز میخواهم  فکری باز

قبل تر   از تولد آخرین پشیمانی

در سرنوشت بدهکاریهایم به تو

فرار آخرین گزینه است

((بانی نعمتی))

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:چموش,مرد,منطقدار,ساعت 17:30 توسط بانی نعمتی |

چرخ تحمیل را بردار

اندیشه ام یکپارچه است

افکار این زن رفو کردنی نیست

سوگند  و حقیقت را

یک سو با دروغ

نخ میکند مثل خودت

تا بدوزد لبانت رابا روزه های شک دارم

 

((بانی نعمتی))

 


م

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:خیاط افکار,ساعت 17:28 توسط بانی نعمتی |

شرح حالم

بعد از رفتنت

معمای سه واژه ای

م.ر.گ

قلم یادگاریت

 چوبه اعدامم را میسازد

مثل بازی آدمک بر سر دار

هر انکار من یک نقطه  

دوست نداشتنت خطهای چوبه اعدامم

دست و پا می زنم بالای دار

حدس بزن لعنتی آسان است مردنم بی تو  

  اشک سیاهش را

بر سفیدی

تن ورق میلغزاند  

قلم یادگاریت  

حرفی بزن

 مرا بی جان تر میکند.......... معمای سه واژه ای ................

 ((بانی نعمتی)) 

نوشته شده در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:معمای,سه,واژهای,ساعت 17:26 توسط بانی نعمتی |

 

وضعیت قرمز است

by Bani Nematii on Tuesday, September 6, 2011 at 4:05pm

وضعیت قرمز است

باید از ترس ضربه های یک آشنایی مجازی

شاید م موشک باران کنایه های اطرافیانی به ظاهر هم پیاله

سنگر خود را به آغوش مردی غریبه برد

و عشقی گرگ و میش وهوسی پر درد خواست

لحظه ای اغناء شدن کافیست

این شبها تختم از تبی که در ذهنم اوج میگیرد

داغ داغ شده،و تو فکر می کنی

اغراقی بیشتر نیست توصیفهایم ؟

یا که طول و تفصیلی ست بیخودی

به حشو من عادت داری میدانم!

نه معلوم خواهم ماند نه مجهول خواهی ماند تا به آخر

دست ذهنم کنجکاو است برای لمس تن افکارت

حتی پوچ...................

حبس کردیم صورت آزادی و فریاد را

با جهالت دو مغز بی بنیان

نه تبصره ای هست

نه رهایی .......................((بانی نعمتی ))

نوشته شده در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:,,((بانی نعمتی )),ساعت 17:23 توسط بانی نعمتی |

قیل وقالت را ببر          

خبر خاصی نیست

نان ها همه خام ماندند توی تنور

آینده نامعلوم می ماند

آب از کم بودن میگندد

توی پرانتزی خم تر از غیرت پدر

ناموسی میریزد

خون انکار و گردن کشی

در رگهای جوانی میجوشد

کودکی از درد استخوانهای نم کشیده اش میمیرد

پیری با خوشحالی دندان های تازه ثبت شده اش  را میبیند

میبینی  .........؟؟؟؟؟؟؟

در این ادبیات  تلمیحی

((ما))  نقش آخر میگیرد 

همه چی وارونه است

قیل و قالت را ببر/حرفی از  دنیای  متروک خیالم با کسی نگو/اگه پرسیدند: بگو خبر خاصی نیست. ((بانی نعمتی ))19/06/

نوشته شده در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:قار,قار,ساعت 17:14 توسط بانی نعمتی |


بو بکش بو بکش

سگ وحشی

وفاداری مرد !

درخت خوشبختی  میوه نخواهد داد!

خرمالوها ی آرزوهایم  نرسیده

 به زمین افتادند

ژتونت را در بازی سرنوشت بنداز  

 یک دور دیگر با زمین بچرخ

تناسخ ها را بشمار

کفاره گناهانت را دادی

دعا پیش کشت باشد

مرده ها را کسی دعا نخواهدکرد  

عادی باش ،سبک برو

کسی تو را نخواهد دید

افسانه ای خواهی شد

مثل ملوسینا

چشمهایت خزه بسته

پلید شدی پلید

عادی باش سبک برو / اینجا کسی برای من دعا نمیخواند............... ((بانی نعمتی))

نوشته شده در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:اینجا,کسی,برای,من,دعا,نمیخواند,ساعت 16:42 توسط بانی نعمتی |

این سکوت من از درون


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 21 تير 1390برچسب:این,سکوت,من,از,درون,ساعت 17:24 توسط بانی نعمتی |

  • نمی‌خواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف موهوم عشق و علاقه و الهیات پنهان بکنم چون هوزوارشن ادبی به دهنم مزه نمی‌کند.
  • بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم، بطوری که این فکر مرا نمی‌ترسانید برعکس آرزوی حقیقی می‌کردم که نیست و نابود بشوم، از تنها چیزی که می‌ترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجاله‌ها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود گاهی دلم می‌خواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همهٔ ذرات تن خودم را به دقت جمع‌آوری می‌کردم و دو دستی نگه می‌داشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجاله‌ها نرود.
  • تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم میجنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند.
  • عشق چیست؟ برای همهٔ رجاله‌ها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجاله‌ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار می‌کنند پیدا کرد. مثل: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن. ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.
  • آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمی‌نویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که بان نرسیده‌اند. آرزوهائی که هر مَتَل‌سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کرده‌است.
نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1390برچسب:,ساعت 17:31 توسط بانی نعمتی |

 


زن عشق می کارد و کینه درو می کند....

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر....

می تواند یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی .....

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ........

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ............

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ..........

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی .........

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد .........

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ........

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .........

و هر روز او متولد می شود ، عاشق می شود  ، مادر می شود ، پیر می شود و می میرد.....

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد .......


<< دکتر علی شریعتی>>

 

نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:,ساعت 14:21 توسط بانی نعمتی |


آخرين مطالب
» چموش مرد منطق دار
» خیاط افکار
» معمای سه واژهای
» وضعیت قرمز است
» خبر چین توهم های من
» بو بکش
» این فریادهای موهوم .این سکوت من از درون.........
» گزیده ای از اثر بوف کور :
» زن جیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Design By : Pichak